زندگی ام طبق قاعده و فرمول خاصی نیست. بخشی از آن غریزی است و احساسات معمول بخش دیگری از آن را تشکیل می دهد. منطق هم در زندگی ام وجود دارد، منطقی که مثل خیلی چیزهای دیگر خوب است. من در طول زندگی ام از افراد و چیزهای مختلفی منطق آموخته ام و انگار این افکار در من جذب شده اند: از مادرم، معلم باله ام، مجله ی ووگ، قوانین زندگی، سلامتی و طبیعت چیزهای زیادی یاد گرفته ام.
.
مهم ترین چیز این است که از زندگی خود لذت ببرید و شاد باشید. همه اش همین است.
از میان نا امیدی های بزرگ زندگی، خیلی بیشتر از آن چه فکرش را می کردم به دست آورده ام . بیشتر از آن چه امیدش را داشتم. اکثر این اتفاقات خوب هم وقتی پیش آمدند که دنبال شان نرفته بودم.
.
چیزی که درد دارد این است که نزدیک مرگت به گذشته نگاه کنی و فقط بدی ها و فرصت های از دست رفته را ببینی، یا این که فکر کنی چه می شد اگر این طوری نمی شد.
.
اگر می خواهید وارد مباحث روان شناسی بشوید، می توانید بگویید این تصمیم گیری های قاطعم از احساس نبود امنیت و حقارت ناشی می شود. نمی توانستم با این احساسات بجنگم. تنها کاری که ازم بر می آیمد این بود که واقع گرا باشم و پاهایم را روی زمین بگذارم و با انگیزیه و انرژی به جلو حرکت کنم.
.
بزرگ ترین پیروزی زندگی ام این بوده که توانستم با خودم زندگی کنم و کمبودهای خودم و دیگران را بپذیرم. از آن چه دوست دارم باشم خیلی دورم، اما بالاخره به این نتیجه رسیده ام که آن قدرها هم بد نیستم.
شب فرا رسیده بود و مترو در جهت مختلف محیط کار سفر می کرد؛ به تمام صورت های زحمت کش نگاه کرد.
مادرهایی که در مسیر برداشتن کودکان خود از محله های فقیرنشین، با دهانی باز در مقابل شیشه های بخار گرفته، به خواب رفته بودند؛ نی با جواهرات بدلی ارزان قیمت، که با انگشت اشاره ای که با آب دهان خیس کرده بودند، با سرعت صفحات هفته نامه ی تلویزیون را ورق می زدند؛ مردان با کفش های راحتی چرمی و جوراب های طرحدار که زیر گزارشات غیرمحتمل را خط می کشیدند و خمیازه های صدادار سر می دادند؛ مدیران جوان با صورت های چرب که زمان شان را با خانه بازی بر روی موبایل هایی سپری می کردند که هنوز پولش را نداده بودند.
و بعد سایرین، کسانی که تنها محکم از دستگیره ها می گرفتند تا تعادل شان را حفظ کنند. آن هایی که هیچ چیز و هیچ کس را نمی دیدند. آن ها نه تبلیغات کریسمس_ روزهای طلایی، هدیه های طلایی، ماهی ِ مفت و فروش عمده ی جگر چرب_ را دیدند، نه رومه ی همسایه شان، نه آن گدا با دست دراز کرده اش که برای بار هزارم خواسته اش را تکرار می کرد و نه حتی آن زن جوانی که در مقابلشان نشسته بود و نگاه های غمگین و چروک های پالتوی خاکستری شان را می کشید.
.
در مورد افراد اندیشمند . آزار دادن آن ها کار سختی نیست. بله، خیلی آسان است. بیشتر مواقع آن ها آدم های قوی و عضلانی نیستند بعلاوه، علاقه ای هم به دعوا ندارند. صدای چکمه های رزمی یا مدال ها یا لیموزین های بزرگ برایشان جذاب نیست. پس نه، اذیت کردن آن ها کار سختی نیست. تنها کاری که باید بکنی این است که کتاب را از دست آن ها بگیری، گیتار یا دوربین و یا قلم را. کافی است این کار را بکنی و آن ها به آدم های احمق ِ به درد نخور و دست و پا چلفتی تبدیل می شوند. در واقع همان کاری که دیکتاتورها انجام می دهند: عینک هایشان را می شکنند، کتاب ها را می سوزانند یا کنسرت هایشان را ممنوع می کنند.
.
پ.ن:کتاب با هم بودن همه چیز است،آناگاوالدا
MEHR
بیشتر باورهای ما درباره خودمان، افکار آموخته و پذیرفته شده از سوی دیگران است که به رفتارهایی تبدیل می شوند که افسار زندگی مان را در دست می گیرند. در جایی از مسیر، به ادراک خویشتن عادت می کنیم و به آن ها اجازه می دهیم تا با استعدادها و امکانات ما مخالفت کنند. وقتی ما با این موارد همراه می شویم، در واقع با خودمان مخالفت می کنیم: امروز و فردا کردن، دروغ گفتن به خودمان، مقایسه کردن خودمان با دیگران، و نداشتن اعتماد به نفس و در یک جمله هر چیزی که مانع از آن شود تا شخصی بشویم که برای آن آفریده شده بودیم.
وقتی می پذیرید که باید راستگو باشید، می توانید به واقعیت ها رسیدگی کنید. همه واقعیت های شما ممکن است منفی باشند، اما آن هم می تواند یک نکته مثبت باشد. اگر نکات منفی درباره خودتان را کشف کنید، آنگاه فرصتی خواهید داشت تا پیشرفت کنید. برای همین خیلی مهم است که وقتی در روابطتان مشکل دارید یا زمانی که در کارتان اشتباهی پیش می آید نخستین سوالی که از خود می پرسید این است که: " چه کار اشتباهی انجام دادم؟ " در هر زمان مشخص فرصت دارید تا خود را تغییر بدهید یا وضعیت را درست کنید. نمی توانید شخص دیگری را تغییر دهید. اگر انگشتم را به سوی هر شخص دیگری نشانه بگیرم، اما دستی را که بر شانه من زده می شود نادیده بگیرم، اقبال خود را برای تغییر و پیشرفت کردن از دست داده ام.
موفقیت شما مرتبط با استعدادی است که در روز تولدتان به شما هدیه داده شده است. استعداد شما تمام اسرار زندگی تان را آشکار خواهد کرد. ماموریت، هدف و سرنوشت شما تنها با یک چیز ارتباط خواهد داشت: استعدادتان.
اگر هنوز هر روز صبح بیدار می شوید، به این دلیل که خداوند هنوز برنامه بزرگ تری برای شما دارد و هنوز آن طرح کامل نشده است.
پ.ن:مثل یک فرد موفق فکر کن، مثل یک موفق رفتار کن، نوشته استیو هاروی
MEHR
درباره این سایت